تفسیر قرآن کریم سوره بقره آیات(258 الی 259)
تفسیر قرآن کریم سوره بقره آیات(258 الی 259)
ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ
«اي محمد! آيا نديدي» با قلب خويش «آن كسي را كه با ابراهيم در باب پروردگارش محاجه كرد» گويند: او نمرودبنكنعان بود كه در عراق پادشاهي ميكرد و مركز فرمانروايياش بابل بود و نقل است كه او پادشاه عالمگير زمان خود بود كه دنيا را تماما زير سلطه و فرمان خويش درآورده بود. «در مقابل آن كه خدا به اوپادشاهي داده بود» يعني: طول مدت پادشاهياش، او را به اين طغيان و گردنكشي واداشت زيرا نقل است كه او به مدت چهارصد سال بر مسند پادشاهي قرارداشت و در اين پادشاهي و ناز و نعمت، مغرور و گردنكش شد، در حالي كه نعمت اساسا انگيزه بخش شكر و سپاس است نه ناسپاسي و گردنكشي، هم ازاين روي او با ابراهيم به مقابله و مكابره پرداخت، «آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارم آن كسي است كه زنده ميكند و ميميراند» يعني: دليل قطعي وجودپروردگار توانا، ايجاد اين پديدههاي مشاهده شده بعد از عدم آنها و باز معدوم ساختن آنها بعد از وجودشان است و اين بالضروره، دليل بر وجود فاعل مختاري است زيرا اين پديدهها به خودي خود به وجود نيامدهاند و لابد ايجادكنندهاي آنها را آفريده است و اين آفريننده، همان پروردگاري است كه من به سوي پرستش وي به يگانگي فراميخوانم. اما نمرود به كبر و نخوت خود ادامه داد و «گفت: مننيز زنده ميكنم و ميميرانم». ابنعباس ميگويد: «نمرود، دو مرد را كه بهاعدام محكوم بودند، احضار كرد، پس يكي از آنها را كشت و ديگري را بخشيد و بدينگونه ادعا كرد كه او زندگي بخشيده و ميرانيده است، كه البته اين ادعايش مغالطهاي بيش نبود زيرا قصد ابراهيم اين بود كه پروردگار متعال زندگي ومرگ را در اجساد ميآفريند، ولي قصد نمرود كافر اين بود كه او قادر است تا از كشتن درگذرد؛ و اين خود زنده ساختن است و قادر است تا بكشد؛ كه اين خود ميراندن است. روشن است كه اين پاسخ ابلهانهاي بود كه هرگز قرار دادن آن در مقابل حجت ابراهيم صحيح نيست». آن گاه ابراهيمحجتي به ميدان او آورد كه در آن مغالطه روي نميدهد و به كافر اين مجال فراهم نميشود كه از آن با تكبر و لجاجت بگريزد: «ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرق برميآورد، پس تو آن را از مغرب برآور» يعني: هرگاه تو مدعي آن هستي كه زنده ميكني و ميميراني؛ پس كسي كه زنده ميكند و ميميراند، هماو در نظام هستي نيز ميتواند تصرف كند - اعم از آفرينش آن، يا دست بردن در برنامهها و نظامات آن - لذا من از تو ميخواهم كه اگر راست ميگويي؛ اينك اين خورشيد را كه هر روز ازمشرق طلوع ميكند، از مغرب بر آور؛ «پس آن كافر مغلوب شد» و بر جاي خويش ميخكوب گشت و متحيرانه ساكت ماند «و خداوند قوم ستمكار را هدايتنميكند» يعني: به آنان حجت و برهاني را الهام نميكند، بلكه حجتشان در نزدپروردگار متعال، محكوم به شكست و بطلان است.
سدي ميگويد: «اين مناظره ميان ابراهيم و نمرود بعد از بيرون آمدنابراهيم- بهسلامت از آتش - روي داد زيرا قبل از آن، ميان آن دو ملاقاتي روي نداده بود». ابنكثير به نقل از زيد بناسلم ميگويد: «نمرود غله و خوارباري فراوان داشت و مردم براي گرفتن غله نزد وي ميرفتند. ابراهيم نيز همراه با آنان نزد وي رفت، هم در آنجا بود كه اين مناظره ميان آن دو روي داد. پسنمرود به ابراهيم غلهاي نداد - چنانكه به مردم ميداد - و چون ابراهيم ازنزد وي به سوي خانوادهاش بر ميگشت، در مسير راه، بار خويش را از توده خاكي كه نزديك خانهاش بود پر كرد و با خود گفت: چون نزد خانواده خود بروم، آنان را با نماياندن اين بار از خود وا ميآورم. به خانه كه رسيد، بار خود راگذاشته، تكيه داد و خوابيد. زنش ساره به سوي دو كيسه همراه ابراهيم كه پر ازخاك بود رفت و آن دو را پر از خوراكياي پاكيزه يافت و از آن غذايي گواراپخت. چون ابراهيم از خواب بيدار شد، غذايي لذيذ را در برابر خود آماده يافت، پرسيد: اين را از كجا آوردهايد؟ ساره گفت: از غلهاي كه همينكآوردي! پس ابراهيمu دانست كه اين، روزيي از جانب خداي عزوجل بودهاست».
ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱﯓ ﯔ ﯕ ﯖﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷﯸ ﯹﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ
«يا» ندانستي داستان «كسي را كه بر قريهاي گذشت» اين كس، به قول مشهور: عزير از انبياي بنياسرائيل بود كه بر قريهاي از سرزمين بيتالمقدس كه به دست بختالنصر ويران شدهبود، گذشت. به قولي: مراد از قريه؛ اهالي آناست. «كه سقفها و ديوارهايش فرو ريخته بود» يعني: سقفها و ديوارهاي آن قريه بر سر ساكنان خود فرو ريخته بود. عروش: سقفهاست. به قولي: معناي آن اين است: آن قريه خالي از سكنه بود، در حاليكه خانهها آباد و پابرجا بودند. عزير با مشاهده اين وضع با خود گفت: «چگونه خداوند» مردم «اين ويرانكده را پس از مرگشان زنده ميكند؟» اينچنين بود كه او احياي مجدد آن قريه يا شهر را در حالتي كه مشابه حالت مردگان است، بعيد پنداشت. مراد وي، بعيد پنداشتن زنده شدن مجدد مردم آن قريه بود «پس خداوند او را» يعني: عزير را «صد سال ميراند، سپس برانگيختش» و بدينگونه براي او در وجود خودش، بر معاد مثل ونمونهاي زد. و از زنده ساختن او به «بعث» تعبير شد نه «احياء»، براي اعلام اينامر كه عزيرهمچون بار اول؛ زندهاي عاقل و با ادراك كامل گرديد. خداوند بعد از برانگيختن مجددش به او گفت: «چقدر درنگ كردهاي؟» در حالمرگ؟ «گفت: يك روز يا پارهاي از روز را درنگ كردهام» عزير اين سخن را بنابه پندار خودش گفت زيرا خداي عزوجل او را در آغاز روز ميراند و پس از صدسال در آخر روز زنده ساخت، پس چون ديد كه خورشيد هنوز ميتابد، گمان كرد كه آن خورشيد؛ خورشيد همان روز است و او فقط چند ساعتي بيش نخوابيده است «گفت» پروردگار متعال «چنين نيست، بلكه صد سال درنگ كردهاي» در حال مرگ «پس به خوراك و نوشيدني خود» كه گويند؛ انجير و شيره انگور بود «بنگر، كه» با وجود سپري شدن اين مدت طولاني، طعم و رنگ آن به قدرت لايزال ما «تغيير نكرده است و به درازگوش خود بنگر» كه چگونه اعضا واجزاي وجودش متلاشي شده و استخوانهاي آن درهم ريخته است و بدان كه اين واقعه براي آن است كه هم پاسخ سؤال تورا بدهيم «و هم تو را نشانهاي براي مردم گردانيم» در مورد معاد و برانگيختهشدن بعد از مرگ. گفتهاند: نشانه قراردادنعزير، در اين حقيقت بود كه او بعد از گذشت صد سال، به مانند روزي كه مرده بود، جوان برانگيخته شد، درحاليكه فرزندان و نوادگان خود را همگي پير وكهنسال يافت. «و به اين استخوانها بنگر كه چگونه آنها را به حركت درميآوريم» يعني: آنها را بر روي همديگر قرار داده و به هم پيوند ميدهيم «سپس گوشت را بر آن ميپوشانيم» يعني: استخوانها را با گوشت ميپوشانيم. ابنكثير نقل ميكند: «آن شهر ويرانه بعد از مدت هفتاد سال از مرگ عزير آباد و مسكوني شدهبود». گفتني است؛ اولين چيزي كه خداوند در عزير آفريد، چشمانش بود و اوبا چشم خود ميديد كه چگونه استخوانهايش يكي يكي به ديگري پيوسته و سپسبر آنها گوشت پوشانده ميشود، آنگاه بر وي روح دميده شد «پس چون اين حال براي او آشكار شد» يعني: چون براي او آنچه را كه قبل از اين بعيد ميپنداشت، به عينيت آشكار گشت «گفت: به يقين ميدانم كه خداوند بر هر چيزي تواناست» يعني: اكنون ميدانم به نوع ديگري از دانستن كه قبل از اين نميدانستم و آن علم عيان است، پس، هماكنون من داناترين اهل زمان خويش به اين حقيقت هستم. به قرائتي ديگر (اعلم...) آمده است؛ كه در اين صورت معني اين است: خداوند به او دستور داد تا اين حقيقت را به نحوي بداند كه در آن، آرامش و اطمينان قلبي وجود دارد.

بسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ